با کوچینگ به این رسیدم که مانع اصلیم، ترس است.
ریشه ترس؟ نمیدانم!
شاید هزاران چیزی که در این سالها مرا ساختهاند.
و راه مقابله؟ پریدن در دل ترسها.
شاید برای شما مهم نباشد؛
ولی برای منی که تا ساعت نه شب روز هفدهم تیر هزاروچهارصدویک، خودم را ترسو میخواندم، پریدن از ارتفاع یک پیروزی بود!
از این تاریخ، میتوانم روی خودم لیبل شجاع را بچسبانم!
شجاعت یعنی بترس، بلرز، ولی یک قدم دیگر بردار.
بارها گفته بودم ولی آگاهی، فقط نصف ماجراست.
حالا انجامش دادم.
خوشحالم. و اینها را نوشتم تا یادم بماند که خیلی از ترسهای ما، بیپایه و اساساند.
فکر نکن .. فقط انجامش بده.
۵ – ۴ – ۳ – ۲ – ۱ – بپر توی دل ترسهات.