ترس، شجاعت، بانجی جامپینگ

با کوچینگ به این رسیدم که مانع اصلیم، ترس است.
ریشه ترس؟ نمی‌دانم!
شاید هزاران چیزی که در این سالها مرا ساخته‌اند.

و راه مقابله؟ پریدن در دل ترس‌ها.

شاید برای شما مهم نباشد؛
ولی برای منی که تا ساعت نه شب روز هفدهم تیر هزاروچهارصدویک، خودم را ترسو می‌خواندم، پریدن از ارتفاع یک پیروزی بود!
از این تاریخ، می‌توانم روی خودم لیبل شجاع را بچسبانم!

شجاعت یعنی بترس، بلرز، ولی یک قدم دیگر بردار.
بارها گفته بودم ولی آگاهی، فقط نصف ماجراست.
حالا انجامش دادم.

خوشحالم. و اینها را نوشتم تا یادم بماند که خیلی از ترس‌های ما، بی‌پایه و اساس‌اند.
فکر نکن .. فقط انجامش بده.
۵ – ۴ – ۳ – ۲ – ۱ – بپر توی دل ترس‌هات.

کمالگرایی ، ترس و سایه های من

کمالگرایی ویژگی خیلی از ماست. همه چیز باید درست باشد تا شروع کنیم. ولی به نظرم، خود کمالگرایی ،‌ یکجورهایی نقاب ماست و شاید ما کمالگرا نباشیم و فقط ادای آن را در می‌آوریم! اما چطور؟

قبلاً در مطلب « لطفاً به سایه من گیر ندهید » از سایه‌ها صحبت کردم. خیلی خلاصه:

سایه‌ها، زندگی زیست‌نشده و خصوصیات سرکوب‌شده‌ی ما هستند.

بیشتر بخوانید

ترس های من

چند روز پیش، غزل ازم پرسید «از چی می ترسی؟» در واقع می خواست برای ترس های کودکانه اش از من مجوز بگیره !

سوال سختی بود و برای اینکه راستش رو بهش بگم، مجبور شدم کلی فکر کنم.
خب من از تاریکی و عنکبوت و سایه های روی دیوار نمی ترسیدم. پس از چی می ترسیدم؟!

بیشتر بخوانید