کوتاه آمدن یا جنگیدن؟ مسأله این است!

موقعیت‌های زیادی در زندگی پیش می‌آید که نمی‌دانی باید کدام را انتخاب کنی: کوتاه آمدن و یا جنگیدن و اعتراض کردن را.

من اما، ۳ بار در روز گذشته، کوتاه آمدن را انتخاب کردم. و امروز، نتیجه این کوتاه آمدن هایم را نوشته‌ام:

روایت اول – کوتاه آمدن سازمانی:

شاید، ممکن است، احتمالاً، با یک سازمان بزرگ، قرارداد آموزشی نسبتاً بلندمدتی ببندیم!

«ممکن است» ؛ چون واقعاً هیچ چیزی در کار کردن با این سازمان‌ها قطعی نیست و تصمیمات، به بادی، به آهی، به حالی و … بندند!

مدیران میانی گفتند که اول باید مدیران ارشد، شخصِ تو، تیم‌ات و توانایی‌هایتان را بپسندند. بنابراین به این نتیجه رسیدیم که یک کلاس رایگان برایشان برگزار کنم. در واقع کوتاه آمدم و تن به یک جلسه خواستگاری دادم!!

کلاس دیروز عالی بود و همه سازمان، راضی بودند. یکی از مدیران ارشد به شوخی گفت شما باید هفته‌ای یکبار از این برنامه‌ها، رایگان برای ما برگزار کنید!

می‌دونم که شوخیه. ته دلم هم خوشحالم که توی خواستگاری شون قبول شدم. ولی حس خوبی ندارم. احساس سواری مفتی می‌کنم!


روایت دوم – کوتاه آمدن در مقصد اشتباه:

از هتل لاله، سوار تاکسی شدم برای انقلاب. اگر نگفته باشم میدان انقلاب، ولی انقلاب را که حداقل گفتم! انقلاب هم انقلاب است. کارگر و جمال‌زاده و هیچ کس دیگری هم نیست!

خسته بودم و نیمه چُرت؛ به بیرون نگاه نمی‌کردم. یک چهارراه بعد از کارگر، راننده گفت آقا ببخشید.. انقلاب رو رد کردیم. شرمنده. همینجا پیاده شید و یه کم برگردید. خلاصه تا خود میدان انقلاب، ۳۵ دقیقه پیاده‌روی کردم.


روایت سوم – کوتاه آمدن در مقابل بی‌مسئولیتی:

سوار آخرین ماشین به سمت خانه شدم. سر چهارراه آخر، آخرین مسافر پیاده شد. ولی تاکسی باید تا انتهای خیابان که مقصد من بود، می‌رفت.. حدود ۴۰۰ متر بالاتر. منتها راننده حال نداشت که برود بالا و دور بزند؛ گفت اگه میشه پیاده شید. اگر سخته برم ها؟ من هم پیاده شدم.


همه اینها در یک روز بود و دقیقاً در یک روز، من ۳ بار از حقم گذشتم. ۳ بار کوتاه آمدن را تجربه کردم.

و البته نه ۳ بار، که در همه لحظات بعدشان، درگیر جنگی درونی با خودم شدم که چرا؟؟
چرا باید کوتاه می‌آمدم؟ چرا حقم را نگرفتم؟ خسته بودم؟ دیگه بدتر… باید اعتراض می‌کردم.

اما وقتی به خانه رسیدم و اینها را با خودم مرور کردم، به خودم قول دادم که دیگر کوتاه نیایم.

و اگر قرار بود بیایم، بدانم چرا کوتاه بیایم. وقتی کوتاه بیایم که با آگاهی کامل باشد و ارزشش را داشته باشد.

کوتاه آمدن نه خوب است و نه بد. جا دارد. باید ارزشش را داشته باشد. باید بدانی برای چه‌چیزی داری هزینه می‌پردازی. شاید این هزینه، برای شاد کردن دل یک راننده خسته باشد. اوکی. همین هم خوب است. ولی وقتی برای از زیرکار در رفتن و حق‌خوری همان فرد باشد، اصلاً جایز نیست.

گاهی باید جنگجو بود. ولی یک جنگجوی آگاه. جنگجویی که می‌داند برای چه‌چیزی دارد می‌جنگد و یا این چیز، ارزش جنگیدن دارد یا نه؟

و مهمتر اینکه، اگر نجنگم چه می‌شود؟

پ.ن:

اینها را ننوشتم برای خالی شدن. برای اینکه قسمتی است از سفر خودشناسی. و جنگجو، یکی از منزلگاه‌های سفر قهرمانی است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *